به گزارش مشرق، سید حمید برقعی در آخرین مطلب صفحه فیسبوک خود نوشت؛
تقدیم به حضرت عابس، یار سیدالشهدا که در سنگ باران دشمن "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست "بود
هرکه می داند بگوید، من نمی دانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمی دانم چه شد
من فقط یادم می آید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی دانم چه شد
آنچنان از شوق او سر تا به پا رفتن شدم
در شتاب رفتنم توسن نمی دانم چه شد
روبروی خود نمی دیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمی دانم چه شد
سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمی دانم چه شد
من نمی دانم چه می گویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمی دانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمی دانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمی دانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهره روشن نمی دانم چه شد
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمی دانم چه شد .
تقدیم به حضرت عابس، یار سیدالشهدا که در سنگ باران دشمن "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست "بود
هرکه می داند بگوید، من نمی دانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمی دانم چه شد
من فقط یادم می آید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی دانم چه شد
آنچنان از شوق او سر تا به پا رفتن شدم
در شتاب رفتنم توسن نمی دانم چه شد
روبروی خود نمی دیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمی دانم چه شد
سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمی دانم چه شد
من نمی دانم چه می گویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمی دانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمی دانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمی دانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهره روشن نمی دانم چه شد
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمی دانم چه شد .